کد خبر : 620
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۷:۱۱

در نشریه عهد برای نخستین بار منتشر شد؛

جلوه هاي رضوي در آيينه شعر تركان پارسي‌گوي

جلوه هاي رضوي در آيينه شعر تركان پارسي‌گوي
علي عليزاده سردبير نشريه عهد در شماره های 166 و 167 این نشریه که در اسفند ماه جاری منتشر شد، مطلبی را تحت عنوان «جلوه های رضوی در آیینه شعر ترکان پارسی گوی» به زینت طبع آراسته کرد.

……………………………………………………………………………………..

علي عليزاده سردبير نشريه عهد در شماره های 166 و 167 این نشریه که در اسفند ماه جاری منتشر شد، مطلبی را تحت عنوان «جلوه های رضوی در آیینه شعر ترکان پارسی گوی» به زینت طبع آراسته کرد. وی در این نوشتار آثار 15 شاعر نامی از ترکان پارسی سرای ایرانی را به زبان ادبی معرفی می کند. در ادامه این مقاله گرانسنگ را با هم می خوانیم.

……………………………………………………………………………………..

جلوه هاي رضوي در آيينه شعر تركان پارسي‌گوي / بخش نخست

تركان پارسي‌گوي بخشندگان عمرند
ساقي بشارتي ده پيران پارسا را (حافظ شيرازي)
شاعران ايراني از اشتياق زيارت و حضور مرقد مصفاي حضرت ثامن الحجج امام علي بن موسي الرضا المرتضي(ع) از هر قوم و زباني ، با زبان شعر در مدح و ثنا و منقبت ويا مرثيه آن امام همام چكامه سرايي ها كرده و به محضر سلطان خراسان عرض ارادت و ادب خود را اعلام كرده اند و البته در اين ميان شاعران ترك زبان ايران، علاوه بر اشعاري كه به زبان مادري به حضرت معين الضعفا(ع) تقديم كرده اند ؛ شعرهاي احساسي و قلبي خود را به زبان فارسي نيز به رشته تحرير درآورده و به حضرت شمس الشموس امام رضا(ع) اتحاف نمودهاند.
شعر ارزشي و آييني در ادبيات ايراني پيشينه ي مستحكم و طولاني دارد و شاعران ايران زمين همواره محبت اهل بيت (ع) را در دل داشته و در سروده هاي خويش انعكاس داده‌اند.
شاعران پارسي‌گوي ترك زبان‌ در منقبت، بيان صفات، وصف حالات و اخلاق و حكمت امام رضا(ع)، وصف بارگاه ملكوتي آن حضرت، مرثيه امام(ع)، احاديث ، غربت و موضوعات ديگر مرتبط با حضرتش شعرسرايي كرده و مراتب ارادت و ادب خويش را با زبان شعر ابراز داشته<اند و اين روند در روزگار ما البته وسعت بيشتري دارد.
به قول يكي از دوستان، گاهي بعد از خواندن زيارت نامه و قرآن، فرد مي‌خواهد حرفهاي دلش را بزند اما حرفهاي زيبايي ندارد که به امام رضا(ع) بگويد يا درد دل کند؛ گاهي يک قطعه شعر و حتي يک بيت شعر مي‌تواند تمام آنچه که در دل دارد را بيان و در قالب و ابزار شعر مي‌تواند آن ارتباط روحاني را با امام رضا(ع) برقرار کند.
اشعار شاعران اقوام ايراني كه با زبان فارسي به اهل بيت(ع) و بخصوص به امام رضا(ع) تقديم مي شود علاوه بر اينكه از محبت و دلدادگي همه ايرانيان به اين بزرگواران نشات ميگيرد به جايگاه ادب فارسي نيز در نزد مردم اين سرزمين بر مي<گردد.
آنچه در ادامه مي آيد جلوه<هايي زيبا از شوق و ذوق ايرانيان ترك تبار و فارسي سراي براي نشان دادن تعهد ديني اين شاعران و شناخت هرچه بيشتر آن حضرت است.
از اين رو بر آن شدم تا با ذکر مثال‌هايي برگزيده از اشعار شاعران ترك فارسي سراي ، گوشه هايي هرچند كوچك از سيماي حضرت امام رضا عليه‌السلام را براي مخاطبان نشان دهم.
1- جناب خاقاني شرواني
افضل الدين بديل بن علي شرواني، متخلص به »خاقاني« (متولد 520 قمري در شروان، متوفاي 595 قمري در تبريز) و ملقب به »حسان العجم« يکي از شاعران نامدار ايراني و از قصيده سرايان و غزلسرايان بي بديل است که در سده ششم هجري زيسته است.
جناب خاقاني دو قصيده بلند در مدح امام رضا (ع) سروده است. شاعر که از مردمان روزگار خويش گله‌مند است در اشعار خويش از اشتياق و آرزوي قلبي خود براي سفر به خراسان سخن گفته و از وجود عواملي که مانع سفر او شده‌اند، گلايه کرده است. خاقاني اين قصيده را در ري سروده است. جايي که نامه‌اي از اتابک اعظم ايلدگز، اتابک آذربايجان، آمده بود و بر همان اساس از رفتن خاقاني به خراسان ممانعت کردند.
خاقاني در اين سروده، صفاتي چون »افلاک معالي« و »فردوس« را به خراسان نسبت داده و از حرم امام هشتم با عنوان »روضه پاک رضا« ياد کرده است.
خاقاني در بيت سوم خود را به حضرت عيسي(ع) تشبيه كرده است. آسان‌ترين تشبيه »عيسي‌ام« اين است که وجه شبه را »محروميت« بدانيم. حضرت عيسي در آسمان چهارم ماند و نتوانست بالاتر برود، به دليل سوزني که همراه داشت. خاقاني هم از رفتن به خراسان محروم است. يک وجه شبه بعيد هم دارد: فلک چهارم به خورشيد نسبت دارد. خراسان هم به خورشيد نسبت دارد. »هشتم درِ رضوان« يعني خراسان؛ هشتم در رضوان، بالاترين مرتبه‌ي بهشت است.
اين قصيده را با هم مي خوانيم:
» چه سبب سوي خراسان شدنم نگذارند
عندليبم به گلستان شدنم نگذارند
نيست بستان خراسان را چو من مرغي
مرغم آوخ سوي بستان شدنم نگذارند
عيسي‌ام منظر من بام چهارم فلک است
که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند
آري افلاک معالي است خراسان چه عجب
که بر افلاک چو شيطان شدنم نگذارند
من همي رفتم باري همه ره شادان دل
دل ندانست که شادان شدنم نگذارند
ري خراس است و خراسان شده ايوان ارم
در خراسم که به ايوان شدنم نگذارند
درد دل دارم و درمانش خراسان، ز سران
چون سزد کز پي درمان شدنم نگذارند
جانم آنجاست به درياي طلب غرقه مگر
کوه گيرم که سوي کان شدنم نگذارند
بهر فردوس خراسان به در دوزخ ري
چه نشينم که به پنهان شدنم نگذارند
گوي من صد پي از آن سوي سر ميدان شد
گر چه با گوي به ميدان شدنم نگذارند
فيد بي‌فايده بينم ري و من فيدنشين
که سوي کعبه ايمان شدنم نگذارند
روضه پاک رضا ديدن اگر طغيان است
شايد ار بر ره طغيان شدنم نگذارند
دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت
وين دل و عشق به اوطان شدنم نگذارند
از وطن دورم و اميد خراسانم نيست
که بدان مقصد کيهان شدنم نگذارند«
خاقاني در قصيده‌اي ديگر شرح اين آرزومندي را آورده است و مطلع آن چنين است:
به خراسان شوم ان شاءالله
آن ره آسان شوم ان شاءالله
شاعر در پايان اين سروده در بياني زيبا و شاعرانه، خود را به پروانه‌اي تشبيه کرده است که در حالت شوق و مستي گرد روضه امام مي‌گردد:
گرد آن روضه چو پروانه شمع
مست جولان شوم ان شاءالله
2 – شهيد نسيمي
شهيد سيد علي(ابوالفضل) عمادالدين نسيمي متخلص به نسيمي، شاعر و متفکر شيعي در قرن هشتم هجري(متولد 747 و متوفي 811 يا 807 قمري) بود. او بنا به منابعي از ترک<هاي شيراز يا بنابر سه قول قوي از مردمان تبريز است كه مدفنش را حلب سوريه نوشته<اند.
نسيمي از جمله نخستين شاعران شيعي است كه اسامي همه 14 معصوم (ع) را در اشعار خود آورده است و به نام مبارك امام رضا(ع) در اين شعر اشاره كرده است:
ز بعد احمد مختار امام من علي است
که عالم است به قرآن و سر کشف غطا
پس از علي، حسن بن علي است رهبر دين
دگر حسين علي کوست سيد شهدا
امام زين عباد است و باقر و صادق
چنانکه موسي کاظم، دگر علي رضا
محمد تقي آن کو به زهد مشهور است
دگر علي نقي آن امام ماه لقا
ز بعدشان حسن عسکري شيردل است
که بود يار احبا و قاتل اعدا
محمد بن حسن، صاحب زمان مهدي
که اوست صاحب تأويل و مفخر فقر
نسيمي بيشتر در قالب هاي غزل ، قصيده و رباعي هنرنمايي كرده و اشعار خود را سروده است.
نسيمي در دو قصيده و در دو قطعه نام و ياد امام هشتم(ع) را گرامي داشته و به مدح و منقبت حضرتش پرداخته است.
وي امامش را در قصيده ذيل ، قائم مقام خاتم پيامبران و همچنين سلطان هر دو عالم و آفتاب برج امامت خطاب مي<كند و دانش امام رضا(ع) را به دانش حضرت خاتم الانبيا(ص) تشبيه كرده و آن را بي انتها مي داند.
نسيمي امام عزيزش را ملجا و پناه خود مي داند و به وي پناه مي برد و در جاي ديگر، فضايل آن حضرت را به حضرت نبي(ص) و اميرالمومنين(ع) نسبت مي<دهد و درگاه حضرتش را دارالشفا مي خواند.
قصيده اول به شرح زير است:
» آن روضه مقدس و آن کعبه صفا
آن مرقد مطهر و آن قبله دعا
آن قبه منور با رفعت و شرف
کو، هست عرش منزلت و آسمان بنا
داني که چيست؟ قبله حاجات جمله خلق
يعني مقام مشهد سلطان اوليا
بحر کمال و خازن اسرار »لوکشف«
گنج علوم و گوهر درياي »لافتي «
قايم مقام ختم رسل، صدر کائنات
مسندنشين بارگه ملک کبريا
سرخيل اصفيا و امام هدي بحق
سلطان هردو کون علي موسي الرضا
آن آفتاب برج امامت که مي رسد
خورشيد را ز قبه پرنور او ضيا
آن پادشاه ملک ولايت که همتش
بر خوان خويش خلق جهان را زده صلا
آن در قيمتي که به درياي فکر و عقل
کس ره بدو نمي برد الا به آشنا
شاهي که خلق را سبب حب و بغض او
از دوزخ است خوف و به جنت بود رجا
اي افصحي که علم ترا در بيان حق
چون دانش رسول خدا نيست انتها
تسبيح ذاکران تو يعني ملائکه
سبحان من تقدس بالعز والعلا
اوراد ساکنان سماوات، روز و شب
در مدح جد و باب تو ياسين و هل اتي
در وصف روي و موي تو خوانند قدسيان
هر صبح و شام سوره والليل والضحي
کي وصف (و) مدحت تو بود حد هرکسي
چون کردگار گفته ترا مدحت و ثنا
چون وارث محمد و موسي تويي، بحق
آمد برون ترا ز شجر مصحف و عصا
سنگي که هست از کف پايت بر او نشان
چون مروه خلق سجده کنند از سر صفا
از بهر روشني بصر، خاک درگهت
در ديده مي کشند خلايق چو توتيا
فراش بارگاه جلال تو: جبرئيل
مداح خاندان شما حضرت خدا
باب بني فضائل تو: مرتضي علي
جد بزرگوار تو: سلطان انبيا
در گوش خادمان و مقيمان درگهت
هردم رسد ز حضرت حق »فادخلوا« ندا
ز آواز حافظان خوش الحان حضرتت
هر بامداد در ملکوت اوفتد صدا
بر بلبلان روضه تو رشک مي برند
بستان سراي جنت و مرغان خوش نوا
در زير سايه علم مصطفي رود
آن کس که او به ملک ولايت زند لوا
حق مواليان تو در روز رستخيز
خلد برين و شربت کوثر بود جزا
آن کس که کرده در ره دين شما خلاف
او را هميشه در درک اسفل است جا
تو حجت خدايي و ما بندگان همه
بنهاده ايم سر چو قلم بر خط رضا
يا شاه اوليا نظري کن که عاجزيم
افتاده در کمند غم و محنت و بلا
دارالشفاء خسته دلان آستان توست
با صد نياز آمده ايم از پي شفا
چشم عنايتي به سوي حال ما فکن
تا از عنايت تو رهيم از غم و عنا
هرکس ز حادثات به جايي برد پناه
آورده ايم ما به جناب تو التجا
هستيم ز سائلان درت يا ابوالحسن
داريم اميد از کرمت رحمت و عطا
درويشم و تو پادشه بنده پروري
سلطان تويي و ما همه بيچاره و گدا
دردي که بر دل من بيچاره خاطر است
آن را هم از خزانه لطفت رسد دوا
جز زاري و دعا چه بدان حضرت آوريم
اي قادر کريم و خداوند رهنما«
از خلق، اي تو باقي و عالم همه فنا
يارب به انبيا و رسولان حضرتت
يارب به عز و منزلت و فخر مصطفي
يارب بحق سيد کونين و آل او
يارب به علم و حلم و کمالات مرتضي
يارب به پاکي و شرف فاطمه که هست
جبار بر فضيلت و بر عصمتش گوا
يارب به عزت حسن و حرمت حسين
مسموم کين دشمن و مظلوم کربلا
يارب به سوز سينه زين العباد، کو
هرگز به عمر خويش نياسود از بکا
يارب به فضل و دانش باقر که چون نبي
هرگز نبود مهر دلش از خدا جدا
يارب به صدق جعفر صادق که در جهان
اسلام را به برکت علمش بود بقا
يارب به حق موسي کاظم که در دو کون
بر خلق کائنات امير است و مقتدا
يارب بدان شهيد خراسان که درگهش
چون کعبه است قبله حاجات خلق را
يارب به حق موسي رضا آن شه جوان
والي ولي و آل حق و والي ولا
يارب به حرمت تقي متقي که بود
سرو رياض خلد و گل باغ انما
يارب به ذات پاک علي نقي که هست
قايم مقام آن شه معصوم مجتبي
يارب به طاعت حسن عسکري که کس
چون او امور حق به شرايط نکرد ادا
يارب به حق مهدي هادي که جمله خلق
دارند تا به حشر بدان شاه اقتدا
يارب به ذات جمله امامان که ذاتشان
پاک آفريده اي ز همه زلت و خطا
کاين بنده روي کرده بدان کعبه نجات
آورده است زاري و حاجات با دعا
جرمم همه ببخش و مرادات بنده ات
از فضل خود بدآور و حاجات کن روا
اميدوار بنده نسيمي به فضل توست
يا قاضي الحوايج! يا سامع الدعا
رحمت بدين فقير ز فضلت چو حاصل است
داريم تا به حشر بدان شاه اقتدا
(يارب به حق ذکر نسيمي و سوز او
من بنده را ببخش گنه لطف کن عطا)
نسيمي كه شيفتگي بي حد و حصري به اهل بيت(ع) و امام رضا (ع) دارد در شعر ديگري و در قالب قطعه، با مطلع:
يارب به حق مرقد پاک امام هشتمين
سلطان جمع اوليا سلطان علي موسي رضا
به درگاه حضرت حق دست دعا بر ميدارد و بخشش و آمرزش خود و امت اسلام را با توسل به اهل بيت (ع) و بخصوص حضرت امام رضا(ع) از خداوند طلب مي<كند.
3 – حضرت صائب
ميرزا محمد علي بن ميرزا عبدالرحيم تبريزي متخلص به ” صائب (زاده 1000 هجري قمري در تبريز و — درگذشته1086 يا 1087 هجري قمري در اصفهان)” از شاعران بي بديل و غزلسرايان ماندگار و دست نايافتني ادب فارسي و به قولي قله دست نيافتني شعر و ادب فارسي است كه اصالتا ترك تبار و اهل تبريز بوده است كه در كودكي به همراه خانواده با دستور شاه عباس اول از تبريز به همراه صدها خانواده ديگر به اصفهان كوچ داده شدند .
صائب تبريزي در قالب قصيده نيز شاعري بسيار توانا و صاحب سبک است .
شعر صائب بويژه غزل هاي نابش سرشار از حکمت و نكته هاي اخلاقي است .
حكيم صائب تبريزي از دلباختگان پاكباز درگاه اهل بيت (ع) بخصوص حضرت علي بن موسي الرضا(ع) است كه گويي دوبار توانسته است به زيارت حضرتش نايل گردد.
صائب بلند آوازه و بلند طبع در قصيده اي كه در ادامه مشاهده خواهيد فرمود، حرم مطهر ثامن الحجج امام رضا (ع) را مکان غروب شمس مي داند اما اين شمس در نبود جسماني خويش نه تنها آسمان دل ها را غروب زده کرده است بلکه چشم هاي فرشتگان و هزاران عاشق از پرتو حرم مطهر امام رضا (ع) بهره مند گشته است :
يا رب اين خاک گرامي مغرب خورشيد کيست
کز فروغش مي شود چشم ملايک اشکبار
صائب در اين قصيده كم نظير به واقف و عالم بر اسرار غيب بودن امام (ع) اشاره مي<كند و نيز بر حاکم به امر خداوند بر قضا و قدر الهي بودن از سوي آن حضرت تاكيد دارد.
صائب نازك خيال ، رضاي خداوند را معطوف در رضاي امام (ع) به تصوير مي كشد و استنباطش از نام امام رضا(ع) اين است كه آن حضرت در هر حال راضي به رضاي خداوند بوده است.
جناب صائب با هنرمندي تمام در اين قصيده به كمالات ، فضايل ، علم و دانش و عظمت و مقام آن حضرت اشاره مي كند و آن امام همام را شفيع روز جزا معرفي كرده و به زيبايي به اهميت زيارت حضرت شمس الشموس برابر حديثي از حضرت جواد الائمه (ع) اشاره مي كند كه حسن ختام اين قصيده بي نظير و زيباست.
در ادامه اين شعر زيباي حضرت صائب (عليه الرحمه) را با هم مي خوانيم:
اين حريم کيست کز جوش ملايک روزبار
نيست در وي پرتو خورشيد را راه گذار
کيست يارب شمع اين فانوس کز نظاره اش
آب مي گردد به گرد ديده ها پروانه وار
اين شبستان خوابگاه کيست کز موج صفا
دود شمعش مي ربايد دل چو زلف مشکبار
يارب اين خاک گرامي مغرب خورشيد کيست
کز فروغش مي شود چشم ملايک اشکبار
اين مقام کيست کز هر بيضه قنديل او
سر برآرد طايري چون جبرئيل نامدار
کيست يارب در پس اين پرده کز انفاس خوش
مي برد از چشم ها چون بوي پيراهن غبار
اين مزار کيست يارب کز هجوم زائران
غنچه مي گردد در او بال ملايک در مطار
جلوه<گاه کيست يارب اين زمين مشک<خيز
کز شميمش مي خورد خون ناف آهوي تتار
ساکن اين مهد زرّين کيست کز شوق لبش
شير مي جوشد ز پستان صبح را بي اختيار
اين همايون بقعه يارب از کدامين سرورست
کز شرافت مي زند پهلو به عرش کردگار
سرور دنيا و دين سلطان علي موسي الرضا
آن که دارد همچو دل در سينه عالم قرار
جدول بحر رسالت کز وجود فايضش
خاک پاک طوس شد از بحر رحمت مايه<دار
گوهر بحر ولايت کز ضمير انورش
هر چه در نه پرده پنهان بود گرديد آشکار
آن که گر اوراق فضلش را به روي هم نهند
چون لباس غنچه گردد چاک اين نيلي حصار
آسمان از باغ قدرش غنچه نيلوفري است
يک گل رعناست از گلزار او ليل و نهار
مهره مومي است در سرپنجه او آسمان
مي دهد او را به هر شکلي که مي<خواهد قرار
حاصل دريا و کان را گر به محتاجي دهد
شق شود از جوش گوهر آسمان<ها چون انار
مي شود گوهر جواهر سرمه در جيب صدف
در دل دريا شکوه او نمايد گر گذار

…………………………………..

… ادامه از صفحه پيشين
راز سرپوشيدگان غيب بر صحرا فتد
پرده بردارد اگر از روي خورشيد اشتهار
آنچه تا روز جزا در پرده شب مختفي است
پيش عالم او بود چون روز روشن آشکار
گر سپر از موم باشد در ديار حفظ او
تيغ خورشيد قيامت را کند دندانه دار
بوي<گل در غنچه از خجلت حصاري گشته است
تا نسيم خلق او پيچيده در مغز بهار
تيغ او چون سربرآرد از نيام مشکفام
مي شود صبح قيامت از دل شب آشکار
آن که تيغ کهکشان در قبضه فرمان اوست
چون تواند خصم با او تيغ شد در کارزار؟
تيغ جوهردار او را گو به چشم خود ببين
آن که گويد برنمي خيزد نهنگ از چشمه سار
چون تواند خصم رو به باز با او پنجه کرد؟
آن که شير پرده را فرمانش آرد در شکار
همچو معني در ضمير لفظ پنهان گشته است
در رضاي او رضاي حضرت پروردگار
شکوه غربت غريبان را ز خاطر بار بست
در غريبي تا اقامت کرد آن کوه وقار
زهر در انگور تا دادند او را دشمنان
ماند چشم تاک تا روز قيامت اشکبار
تاک را چون مار هر جا سبز شد سر مي زنند
تا شد از انگور کام شکرينش زهربار
وه چه گويم از صفاي روضه پرنور او
کز فروغش کور روشن مي شود بي<اختيار
گوشوار خود به رشوت مي<دهد عرشِ برين
تا مگر يابد در او يک لحظه چون قنديل بار
مي توان خواند از صفاي کاشي ديوار او
عکس خط سرنوشت خلق را شبهاي تار
روضه پر نور او را زينتي در کار نيست
پنجه خورشيد مستغني است از نقش و نگار
خيره مي شد ديده ها از ديدنش چون آفتاب
گر نمي شد قبه نوراني او زرنگار
مي توان ديدن چو روي دلبران از زير زلف
از محجرهاي او خلد برين را آشکار
همچو اوراق خزان بال ملايک ريخته است
هر کجا پا مي نهي در روضه آن شهريار
مي توان رفتن به آساني به بال قدسيان
از حريم روضه او تا به عرش کردگار
قلزم رحمت حبابي چند بيرون داده است
نيست قنديل اين که مي بيني به سقفش بي شمار
زير بال قدسيان چون بيضه پنهان گشته است
قبه نوراني آن سرو عرش اقتدار
از محجرهاي زرينش که دام رحمت است
مي توان آمرزش جاويد را کردن شکار
تا غبار آستانش جلوه گر شد، حوريان
از عبير خلد افشانند زلف مشکبار
هر شب از گردون ز شوق سجده خاک درش
قدسيان ريزند چون برگ خزان از شاخسار
کشتي نوح است صندوقش که از طوفان غم
هر که در وي دست زد آمد سلامت بر کنار
خادمان صندوق پوش مرقدش مي ساختند
گر نمي بود اطلس گردون ز انجم داغدار
با کمال بي نيازي مرقد زرين او
مي کند با دام سيمين مرغ دلها را شکار
اشک شمع روضه او را ز دست يکدگر
حور و غلمان مي ربايند از براي گوشوار
نقد مي سازد بهشت نسيه را بر زائران
روضه جنت مثالش در دل شبهاي تار
مي توان خواند از جبين رحل مصحف<هاي او
رازهاي غيب را چون لوح محفوظ آشکار
بس که قرآن در حريم او تلاوت مي کنند
صفحه بال ملايک مي شود قرآن نگار
هر شب از جوش ملک در روضه پرنور او
شمعها انگشت بردارند بهر زينهار
تا دم صبح از فروغ قبه زرين او
آب مي گردد به چشم اختران بي اختيار
هر شبي صد بار از موج صفا در روضه اش
در غلط از صبح افتد زاهد شب زنده دار
حسن خلقش دل نمي بخشيد اگر زوار را
آب مي شد از شکوهش زهره ها بي اختيار
اختيار خدمت خدام اين در مي کند
هر که مي خواهد شود مخدوم اهل روزگار
از صفاي جبهه خدام او دلهاي شب
مي توان کردن مصحف خط غبار
از سر گلدسته اش چون نخل ايمن تا سح
بر خداجويان شود برق تجلي آشکار
از نواي عندليبان سر گلدسته اش
قدسيان در وجد و حال آيند ازين نيلي حصار
داغ دارد چلچراغ او درخت طور را
اين چنين نخلي ندارد ياد چشم روزگار
از سر درباني فردوس، رضوان بگذرد
گر بداند مي کنندش کفشدار اين مزار
خضر تردستي که ميراب زلال زندگي است
مي کند سقايي اين آستان را اختيار
مي فتد در دست و پاي خادمانش آفتاب
تا مگر چون عودسوز آنجا تواند يافت بار
مطلب کونين آنجا بر سر هم ريخته است
چون برآيد نااميد از حضرتش اميدوار؟
روز محشر سر برآرد از گريبان بهشت هر
که اينجا طوق بر گردن گذارد بنده وار
مي کند با اسب چوب از آتش دوزخ گذر
هر که را تابوت گردانند گرد اين مزار
چشمه کوثر به استقبالش آيد روز حشر
هر که را زين آستان بر جبهه بنشيند غبار
از فشار قبر تا روز جزا آسوده است
هر که اينجا از هجوم زائران يابد فشار
مي رود فردا سراسر در خيابان بهشت
هر که را امروز افتد در خيابانش گذار
هر که باشد در شمار زائران درگهش
مي<تواند شد شفيع عالمي روز شمار
آتش دوزخ نمي گردد به گردش روز حشر
از سر اخلاص هر کس گشت گرد اين مزار
بر جبين هر که باشد سکه اخلاص او
از لحد بيرون خرامد چون زر کامل عيار
مي شود همسايه ديوار بر ديوار خلد
در جوار روضه او هر که را باشد مزار
هر که شمع نيمسوزي برد با خود زين حريم
ايمن از تاريکي قبرست تا روز شمار
مي گشايد چشم زير خاک بر روي بهشت
هر که از خاک درش با خود برد يک سرمه وار
بر جبين هر که بنشيند غبار درگهش
داخل جنت شود از گرد ره بي انتظار
هر که را چون مهر در پا خار راهش بشکند
سوزن عيسي برون آرد ز پايش نوک خار
آن که باشد يک طواف مرقدش هفتاد حج
فکر صائب چون تواند کرد فضلش را شمار؟
صائب در قصيده ديگري يکسره به مدح امام رضا(ع) پرداخته است و اوصاف امام هشتم (ع) را كه در احاديث بوده با زبان شعر آورده است . حکمت رضوي نيز در اين ابيات گنجانده شده است . معاني با باريک بيني و تناسب با سبک هندي بکار رفته است و صائب تبريزي را در رديف شاعران توانا و بي نظير در اشعار رضوي و در قالب قصيده قرار داده است .
صائب خوش قريحه در اين قصيده به موضوعاتي مانند فضل زيارت و صفات نبوي، امتحان الهي، غربت امام(ع) ، حكمت و دانش رضوي ، هماي شفاعت و … مي پردازد.
براي نمونه:
امام رضا (ع) از ” گنجينه حکمت و دانش الهي ” آنچنان بهره<مند گشته است که حکمت يونان در برابر آن کشتي حکمت و دانش الهي فرو رفته و شرمگين گشته است.
علم تو بر سفينه ی منبر چو پا نهاد
يونان کشيد سر ز خجالت به زير آب
و يا اينكه صائب ، امام عزيزش را كعبه آمال و اميد خود خطاب مي كند:
سلطان ابوالحسن علي موسي آن که هست
گلميخ آستانه او ماه و آفتاب
آن کعبه اميد که صندوق مرقدش
گرديده پايتخت دعاهاي مستجاب
صائب همچنين در دو غزل خود هم از امام رضا_(ع) ياد كرده است.
4 -جوياي تبريزي
ميرزا داراب، معروف به جوياي تبريزي و جوياي کشميري، فرزند ملاسامري، از شاعران پارسي‌گوي سده 12ق / 18م در شبه قاره هند است. اجدادش تبريزي بودند و به هند مهاجرت کردند.
جويا از مشتاقان اهل بيت(ع) و قصيده سرايي تواناست كه در غزل نيز چيره دست است و در اقسام مختلف شعر طبع آزمايي كرده است و از علاقمندان به سبك شعر جناب صائب تبريزي است.
جويا در سروده اي در قالب ترجيع بند، يك بيت دعاگونه را ميان بند قرار داده و تمام نيت خود از سرودن اين شعر را فيض خاكبوسي سلطان دين و دنيا حضرت امام علي بن موسي الرضا(ع) عنوان مي كند.
جويا به سخاوت، كمال، محبت و ولايت امام(ع) در اين شعر پرداخته و از زيباترين آرايه ها استفاده كرده است.
ترجيع بند زير حكايت از ارادت قلبي اين شاعر به حضرت امام رضا(ع) دارد:
» باشد زبان خامه ی من وحي ترجمان
از فيض مدح حضرت سلطان انس و جان
شاهنشهي که در نظر ديده برتر است
قدر غبار درگهش از اوج لامکان
تا هست تشنه است به خون عدوي او
بيرون فتاده است ازان دشنه را زبان
بخشد سخاي او ز افق چرخ را کمر
بار وقار او گسلد کوه را ميان
خواهد چو دشمنش دم آبي خورد، شود
هر قطره در گلوش صدف وار استخوان
دارم پي ستايش گلزار خلق او
در دل نهان چو غنچه صد برگ صد زبان
از طالع بلند مرا فيض خاک بوس
بر درگه تو باد نصيب اي شهيد طوس
بر خاک آستان تو اي قبله گاه دين
سايند قدسيان ز ره بندگي جبين
زنبور اگر به مزرعه دشمنت چرد
باشد مزاج زهر هلاهل در انگبين
چون روز گام يافت ز راي تو آفتاب
بنهاد شام کاسه دريوزه بر زمين
آسوده از کمين حوادث بود مدام
هر کس به قصد خصم تو بنشست در کمين
زان خصم بي جگر که قهر تو باخت دل
کآيات فتح ديد ز پيشاني ات ز چين
مانند ابر تيره زمين بر هوا رود
بر خاک اگر ز قهر بيفشاني آستين
از شوق سجده? تو روان سوي مشهدم
مانند ماه نو شده سر تا به پا جبين
از طالع بلند مرا فيض خاک بوس
بر درگه تو باد نصيب اي شهيد طوس
يابد ز بار حلم تو کهسار اگر فشار
چون خون مرده در دل خار شود شرار
سرد از فغان خصم تو هنگامه ی نشور
گرم از شرار قهر تو بازار گير و دار
آن خسروي شها که به حکم سخاي تو
ماهي ز فلس زر به سپر ريخت در بحار
خصمت چو صد هزار پي هم روان شوند
حاشا که جرأتت شمرد داخل قطار
بي امرت ار به گام تصور کند خرام
دل را به پاي سير ز شريان نهي چدار
از صد يک ز صفّ کمالت کسي نگفت
چون من توراست بلبل مدحت سرا هزار
بر خاک درگه تو چو سايم جبين عجز
کي سر به سوي عرش فرود آوردم ز عار
از طالع بلند مرا فيض خاک بوس
بر درگه تو باد نصيب اي شهيد طوس
گر پيش خلق طوف تو با حج برابر است
پيش مواليان تو صد حج اکبر است
در چنگ آرزوش فتد گوهر مراد
آنکس که در محيط ولايت شناور است
بسمل صفت به خون حسد مي<تپد مدام
هر مو به جسم دشمن او نوک خنجر است
کي پيش اهل حسر تواند شدن سفيد
آن رو سيه که دشمن آل پيمبر است
بر ما حلال چون نبود مال دشمنت
ما را که خون خصم تو چون شير مادر است
چون برتر از فلک نبود قدر درگهت
در پيش من ز عرش برين نيز برتر است
احرام بسته طوف سناباد را دلم
شوق است خضر راهم و توفيق رهبر است
از طالع بلند مرا فيض خاک بوس
بر درگه تو باد نصيب اي شهيد طوس
تنها نهان نگشته صدف در نقاب آب
از شرم ريزش تو به کهسار شد سحاب
کي پيش ابر جود تو از بحر دم زند
دزدد به سينه اش نفس خامشي حباب
آنجا که باد گلشن خلقت وزد، شود
در کام مار زهر به خاصيت گلاب
رنگي به پيش گلشن خلق تو چون نداشت
خلد برين نهان شده در پرده ی حجاب
در رزمگاه داده اي از آب خنجرت
کشتي عمر خصم به طوفان انقلاب
گوهر برون جهد ز دل بحر چون شرار
عکسي اگر ز شعله ی تيغت فتد در آب
شاها اميدم از کرمت آنکه بعد ازين
گشته مرا اگرچه به پيري بدل شباب
سويت شوم چو با قد چوگان صفت روان
از عمر خود برم به روش گوش در شتاب
از طالع بلند مرا فيض خاک بوس
بر درگه تو باد نصيب اي شهيد طوس
سطري نوشته پنجه ی قدرت به آب زر
گر تيغ شاه خواني وگر آيه ی ظفر
از تيغ جانستان تو در قهر الامان
وز تير دل شکاف تو در رزم الحذر
بر بسته دست قدر تو اقبال را ميان
بگسسته بار حلم تو کهسار را کمر
رزمت برد دل از بر شيران روزگار
عزمت به بيدلان جهان مي دهد جگر
کشت اميد خصم تو لب تشنه ی بلاست
بارد بر او سحاب به جاي مطر شرر
شاها بود طواف توام آرزوي دل
خورشيد وار طي ره اينکه کنم به سر
از طالع بلند مرا فيض خاک بوس
بر درگه تو باد نصيب اي شهيد طوس
شاها تويي خديو زمان خسرو زمن
بادا فداي مرقد خاک تو صد چو من
آنرا که با ولاي تو رخت از زمانه بست
مي زيبدش ز پرده ی چشم ملک کفن
سيري ز جوش حرص نبيند عدوي او
گرداب وار گرچه سراپا بود دهن
کي صرصر خزان کندش عزم ترکتاز
گز ذله بند گلشن خلقت شود چمن
ما را ز زلف يار خوش آينده تر بود
افتد اگر به گردن اعداي او شکن
مستغني از دعاي تو باشد جناب او
جويا تمام کن به دعاي خودت سخن
از طالع بلند مرا فيض خاک بوس
بر درگه تو باد نصيب اي شهيد طوس«
ارادت و عرض ادب جويا به امام هشتم در اين شعر خلاصه نمي شود، وي  در اشعار ديگري نيز به امام عزيزش عرض ارادت خود را ابراز كرده است.
پادشاهي است شه رضا امروز
که نه در فکر تخت و ديهيم است
آغاز قطعه اي است كوتاه در وصف بارگاه حضرتش.
جويا در قصيده اي بلندبالا، دوباره مشتاقي خود را نسبت به امام مهربانش بيان كرده است كه مطلع آن قصيده اين بيت است:
چو خاستي پي رفتن زجا، کدام زمين
که از سرشک دو چشمم نگشته آب نشين؟
و در ابيات بعدي هم مي سرايد:
شه قلمرو هستي علي بن موسي
امام ثامن ضامن خديو روي زمين
ز شوق سجده ی درگاه او ملايک را
چو برگ غنچه فتاده جبين به روي جبين
جويا در ادامه اين شعر از مشكل خود به آن امام همام پناه مي برد و ناله مي كند و در پايان باز به زبان شعر دعا مي كند و براي دوستداران حضرتش خيرخواهي كرده و براي دشمنان اهل بيت(ع) و امامش نفرين.
چنين جري که تو در عرض مطلبي جويا
دگر دعا کن و بشنو ز شش جهت آمين
ز دوستان تو روي زمين گلستان باد
چنانکه معمور از دشمن تو زير زمين
نفس به سينه ی خصم تو آخرين دم باد
نگه به چشم عدويت نگاه باز پسين
5 – ملا محمد رفيع واعظ قزويني
“ملا محمد رفيع واعظ قزويني” متولد 1027 و متوفاي 1090 هجري قمري است که در قالب “غزل، مثنوي، قصيده، قطعه، رباعي با مضامين مذهبي، اجتماعي، سياسي، عاشقانه، عارفانه و اخلاقي سروده هاي مختلفي به فارسي و تركي دارد.
واعظ قزويني؛ شاعر، دانشمند و خطيب قرن يازدهم هجري قمري است. واعظ در قصيده‌اي به نعت پيامبر اسلام (ص)و خاندان او روي آورده و در يکي از ابيات آن از دانش و علم امام رضا (ع) ياد کرده است:
اين نامه‌ها به گريه كاظم بشو ز جرم
اين جهل‌ها به دانش و علم رضا ببخش
در سروده‌اي ديگر در ضمن وصف بهار، گريزي به مدح مقام امام هشتم زده و از ايشان با عنوان »شه سرير امامت« ياد کرده و از شکوه و شوکت والاي آن حضرت که مانند بحري در برابر حباب است، سخن گفته است:
شه سرير امامت رضا که با مهرش
کسي به حشر نخواهد زکس حساب گرفت
به زير چرخ نگنجد شکوه شوکت او
که بحر را نتواند به بر حباب گرفت
واعظ ضمن قصيده‌اي ديگر با استفاده از زيبايي‌هاي شعري چنين سروده است:
رضا به حکم قضا حضرت امام رضا
که در قلمرو دل‌هاست مهر او سلطان
ز دفتر کرم او سحاب يک ورق است
که سطرش از رگ ابر است و نقطه‌اش باران

…………………………………………………..

قسمت دوم و پایانی /// … ادامه از شماره قبل
6 – ملا محمد فضولي
ملا محمد بن سليمان بغدادي مشهور و متخلص به فضولي ( متولد885 در حله يا كربلا يا نجف – متوفاي 963 هجري قمري در بغداد يا كربلا) عالم ديني و شاعر سه زبانه است كه به زبان مادري تركي و نيز به زبان<هاي عربي و فارسي شعرهاي نابي سروده است.
مولانا فضولي در مدح و منقبت رسول اكرم (ص) و اهل بيت(ع) به هر سه زبان شعرهاي ماندگاري دارد.
ز خاک خطه بغداد يابم نکهت موسي
ز اقليم خراسان طالب نور رضا باشم
شايد از اين بيت فضولي كه به نوعي هم محل زندگي و هم علاقه وافرش به امام رضا(ع) و پدر گرامي ايشان حضرت موسي بن جعفر(ع) را نشان مي دهد بتوان به علاقه وافر فضولي به اهل بيت(ع) بخصوص اين دو امام همام پي برد.
ملا محمد در قصيده اي بسيار زيبا با مطلع:
زهي دمادم به بوي زلفت مذاق خوش دماغ من تر
مرا زماني مباد بيرون خيالت از دل هوايت از سر
به استقبال نعت و منقبت و مدح سلطان دل ها حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع) مي رود و پس از مقدمه اي دلكش ، مي سرايد:
ز درد عشقت ضعيف و زارم به چاره سازي کسي ندارم
اميدوارم که بر گشايد گره ز کارم امام اظهر
امام بر حق، ولي مطلق، امين قرآن، گزينه انسان
امير مردان، شه خراسان، علي موسي، رضاي جعفر
خجسته ذاتي که گر نبودي، اساس هستي بناي ذاتش
نبودي الفت پي تناسل، ز هفت آبا به چار مادر
امانت دين ز بهر تمکين بدو سپرده شه ولايت
ولايت حق به ارث شرعي بدو رسيده ز شاه قنبر
طريق علمش کشيده راهي ز هفت دريا به چار منبع
نسيم خلقش گشوده عطري ز هشت گلشن به هفت کشور
ز انتساب بارتفاعش عرب موفق بخط اوفي
ز فيض طوف حريم کوي اش ،عجم مشرف به حج اکبر
به شاه انجم اگر ندادي قبول مهرش لواي نصرت
نکشتي او را خلاف عادت به بي سپاهي جهان مسخر
هزار باره به قدر برتر غلامي او ز پادشاهي
کسي که يابد قبول گردد به درگه او کمينه چاکر
نمي نشيند به خاک ذلت نمي دهد دل به تخت خاقان
نمي گزيند ره مذلت نمي نهد سر به تاج قيصر
ز معجزاتش غريب نقلي بياد دارم ادا نمايم
کز استماعش دل و دماغت سرور يابد شود معطر
چنين شنيدم که بود روزي کنار بحري پي معيشت
ز مخلصان رضا جواني فقير حالي بسي محقر
ارادت حق به چهره ي او در سعادت گشود ناگه
ز خلق آبي يکي برون شد ز بحر آمد به جانب بر
گرفت او را جوان مسکين باحتياطش ببست محکم
اسير آبي در آن عقوبت بکرد زاري که اي برادر
ز بستن من چه نفع جويي مرا رها کن روم به دريا
بر تو آرم ز قعر دريا به رسم تحفه هزار گوهر
جواب دادش که حاش لله بدين فريبت کجا گذارم
و گر گذارم محال باشد که پيشم آيي تو بار ديگر
اسير آبي قسم بنام شه خراسان بخورد و گفتا
که نيست در من خلاف پيمان بدين يمينم بدار باور
ز روي حيرت سوال کردش که اي نبوده ميان انسان
چه مي شناسي که کيست آن شه ترا سوي او که گشت رهبر
بگفت حاشا که من ندانم شهنشهي را که داد تيغش
درين سواحل نجات ما را ز دام افعي ز کام اژدر
ز اقتضاي شقاوت ما زمانه چندي ازين مقدم
درين حوالي گرفت مسکن عظيم ماري مهيب منکر
هميشه کردي چو گردبادي کنار دريا بکام سيري
بقدر صيدي ز ما ربودي غذاش بودي همي مقرر
ز غصه او که بود مهلک بر آسمان شد تضرع ما
شگفت ناگه گل تمنا ز غيب شاهي نمود بنگر
بدست تيغي چو برق رخشان بزير رخشي چو رعد غران
به گاه جولان ز هيبت او دل هژبران طپيده در بر
فشاند آبي بر آتش ما کشيد تيغي به قصد افعي
رسيد افعي ز برق تيغش بدانچه خس را رسيد ز آذر
به يک اشارت دو نيم کردش تبارک الله چه قدرتست اين
که مي تواند به يک اشارت جماعتي را رهاند از شر
چو فيض او شد مشاهد ما زديم بوسه به خاک پايش
شديم سائل که از کجايي بگفت هستم ز نسل حيدر
نقيب هفتم شه خراسان امام عالم رضاي کاظم
که اهل دل را ز خاک پايم رهيست روشن ز باب کوثر
اشارت او کشيد ما را به طوق طاعت سر اطاعت
کرامت او، به ذکر شايع؛ ولايت ما گرفت يکسر
وسيله اين شد که گشت ما را به خاک پايش عقيده حاصل
بدين عقيده سزد که باشد مراتب ما ز چرخ برتر
جوان مخلص چو اين حکايت چو ديد يک يک گشود بندش
که سهو کردم محب آن شه به بند محنت کجاست در خور
ز بند رشته اسير آبي به بحر در شد پس از زماني
بکرد بيرون هزار گوهر بهاي هر يک خزانه زر
امام بايد چنين که يابد ز معجز او مراد هرکس
اسير بيند نجات در دم فقير گردد روان توانگر
ايا امامي که بحر و بر را گرفت صيت صلاي جودت
تويي که هستي نظام عالم چراغ مسجد رواج منبر
دو ماه رويت ز حسن طلعت فکنده نوري به هر دو عالم
چهار حد سراي قدرت شده مسجل به چار دفتر
ز بحر علمت زلال رحمت همه زماني دويده هر سو
ز خوان لطفت نوال نعمت همه جهان را شده مقرر
اگر چه هستي بروي چون مه چراغ مشرق ولي بگويم
به هيچ صورت نمي نمايي به اهل مغرب رخ منور
فلک ز مشرق مثال خور را هميشه آرد از آن به مغرب
که هر که باشد رخ تو بيند د رآن صحيفه تويي مصور
شها فضولي ز روي رغبت سر طواف در تو دارد
چنانکه خواهد درين عزيمت بسان مرغي بر آورد پر
اميدوارم خلاف واقع حجاب مانع ز راه خيزد
مراد خاطر ز لطف ايزد به وجه احسن شود ميسر
فضولي خوش قريحه با لطافت خاصي كه مخصوص اوست در اين سروده با طبعي نازك و با استفاده از تمثيل و آرايه هاي بسيار ناب و برگزيده به مدح و ثناي امام عزيزش مي پردازد و زيارت بارگاه آن جناب را حج اكبر توصيف مي كند و در متن شعر به بيان داستاني اشاره مي<كند.
»چراغ مسجد، رواج منبر« خطاب قرار دادن امام رضا(ع) در اين شعر و يا نور خواندن حضرتش حاكي از اشارات بديعي در ادب فارسي نسبت به امام هشتم است كه ملا محمد فضولي بخوبي از عهده آن برآمده است.
7 – ناصرالدين شاه قاجار
ناصرالدين‌شاه (متولد 25 تير 1210 – مقتول 12 ارديبهشت 1275 ) از قريحه شعري برخوردار بوده است.
مشهور است که يک‌بار ناصرالدين شاه بنا به نذري که براي شفا از بيماري داشت به زيارت حرم رضوي شتافت و آنجا 15 روز کفشداري کرد و با خاكساري يک شعر بسيار زيبا هم سرود که بالاي کفش‌کن حرم مطهر کتيبه شد:
کجا هواي شهنشاهي زمين دارم
که کفشداري سلطان هشتمين دارم
سزد که فخر کنم بر شهان به روز جزا
به کفشداري سلطان دين امام رضا (ع)
8 – حجت الاسلام نيّر
ميرزا محمدتقي مامقاني يا ميرزا محمدتقي حجة الاسلام ( متولد 1248 – متوفاي 1312 هجري قمري)، متخلص به »نيّر« و مشهور به »نيّر تبريزي« در شهر تبريز به دنيا آمد.
اين فقيه، محدث، حکيم و شاعر زبردست به سه زبان فارسي، عربي و ترکي شعر مي‌سرود. اشعار عاشورايي نيّر امتياز ويژه‌اي دارد.
»ديوان نيّر تبريزي« از سه بخش عمده تشکيل شده است: 1- آتشکده ی نير (مثنوي عاشورايي) 2 – لآلي منظومه 3 – ديوان غزليات.
نيّر در آثارش نشان مي دهد كه علاقه و اشتياق وافري به اهل بيت(ع) دارد و مرثيه سرايي كم<نظير و منقبت<سرايي زبردست است. حجت الاسلام نيّر در قصيده اي با مطلع:
پيچم به خود چو مار در اين تنگناي تار
دردا که شد طلسم من اين آتشين حصار
بعد از مقدمه اي طولاني ، چنين مي سرايد كه اگر از دست دوران به ستوه آمدي، رو به سوي حضرت امام رضا(ع) كن.
… رو کن به خاک درگه سلطان دين رضا
کاو داد زند، بار ستاند؛ زنند بار
زاستادم اين سخن چو برآمد بگوش هوش
دردم ز جاي جستم و بستم بسيج بار
کردم رکاب سخت و عنان سست بيدرنگ
هشتم زشوق رو سوي خورشيد ذره دار
کردم زدرج طبع يکي چامه ي مديح
تقديم بارگاه جلالش بر اهوار
حجت الاسلام نيّر در اين قصيده زيبا گاهي تمثيل را چاشني كار قرار مي دهد – يکدست بي صداست! – و با طبع لطيفش به مدح امام رضا(ع) مي پردازد و از فضيلت و مقام بلند آن حضرت مي گويد و عصمت و عظمت حضرتش را به زيبايي در بيت بيت اين سروده فرياد مي زند :
… اي طلعت تو هيکل توحيد کردگار
موسي به خواب غشوه و در جلوه روي بار
فرزند خانه زاد خداوند لم يلد
همنام نقش بند، مواليد هفت و چار
ناموس کردگار، تو را مام بي<قرين
سالار کاينات، تو را باب تاجدار
امر تو بر ممالک ايجاد ناگزير
حکم تو در مجاري اقدام ناگذار
طور سناي تو چو سناباد طوس شد
گو با کليم دامن سينا فروگذار
روشندلان غيب که پيک جواد شد
در شش جهت به امر تو پيوسته بس سپار
درج چهار گوهر و غواص هفت بحر
ضرغام نه کنام و سليل دو شهريار
رفعت تو را فلک، تو در او مهر دلفروز
عصمت تو را صدف، تو در او درّ شاهوار
نوري که آدم از آن در خور سجود
از مطلع جبين مبين تو آشکار
اعيان ماسوا همه يکسر ظلال توست
ديّار نيست غير وجود تو در ديار
روزي که شد ز پرده ابداع کن بلند
آوازه ي حدوث مواليد چارتار
جز صيت خلق چارده هيکل که از ازل
اي روز ممکنات جهان گردش اختيار
در پرده وجود سرودي دگر نبود
باقي همه حديث و صدا بود کوهسار
حيران به ورطه عظمت کشتي خرد
ني موج را نهايت ني بحر را کنار
مرآت حق نماست سراپا وجود تو
نشگفت اگر بنام خدا گشته نامدار
شيخ ار به نقص گفته من کپ زند بگو
نا بالغست عقل تو لالا بر او گمار
گر بار کاروان شب و روز وا کنند
بيند همي عيان همه با چشم اعتبار
کاثقال علم توست که گرديده از ازل
سوي ابد روانه قطار از پي قطار
ذرات کاينات بساط شهود و غيب
از ذره تا بذره و از قطره تا بحار
آيات فضل توست که بنوشته کلک صنع
بر لوح آسمان و زمين باخط غبار
ابليس را اگر رقم بندگي دهي
در حشر کمترين خدمش جنت است و نار
چوبي کجا به دست کليم اژدها شدي
دست تو گر نبود بر آن دست دستيار
اين خود مبرهنست که يکدست بي<صداست
بيهوده اين مثال نپذيرفته اشتهار
لطفت اگر به پشه ناچيز پر دهد
عنقا به پشت قاف عدم جويد استتار
ريزد بر اوج گاه عروجش عقاب، پر
بازد زاهتزاز هبوطش هما، قرار
نسر کنام چرخ بدزدد به خويش، بال
چون کبک کر ز جلوه شاهين جانشکار
پيلان مست نخوت نمرودي از دماغ
بيرون برد زصيت طنينش به پيل سار
شب باز اگر به ظل هماي تو جا کند
بر سر ز آفتاب نهد تاج افتخار
از يک نظر به قوت اعجاز عيسوي
ضعف عشا برون برد از چشم روزگار
طاووس نيمروز کند کور پي چو بوم
دزدد به زير پرده ي شب سر، ز چشم تار
هدهد که بيند آب روان در تک زمين
گردد ز ضعف باصره خويش شرمسار
از نه فلک به تهنيت و چشم روشني
آيد بر مسيح سر و شان ديده دار
تا روز واپسين نرود کس به خواب مرگ
گر زير سر نهند سرش وقت احتضار
برگ چنار اگر نگوارد به طبع او
از بن برافکند زجهان ريشه چنار
گر ماه مصر را به غلامي کني قبول
خور در بهاش در هم انجم کند نثار
نيّر، چو پي به کعبه مقصود برده (اي)
از خاک آستان درش جبهه بر مدار
پرکن ز توشه در جهان دامن اميد
در سفره ي کرم نبود جاي انتظار
پاي جراده است شها با تو مدح من
در پيشگاه تخت سليمان به روز بار
ورنه من از کجا و مديح تو از کجا
اي دفتر مديح تو الواح روزگار
موئي به غفلت از در تو گر سپيد شد
آورده ام رخ سيه اينک به اعتذار
نيّر شيرين سخن در سروده اي ديگر منظومه وار به حضرت امام رضا(ع) عرض ارادت مي كند كه يك بند از آن سروده را در اينجا مي آوريم:
… مهين مطاف شه خراسان
امين ناموس، ضمين عصيان
سليل احمد، خليل رحمان
علي عالي، وليّ والا

* شاعران متأخر :

9 – حكيم استاد شهريار
زنده ياد استاد محمدحسين بهجت تبريزي ( متولد 1285 و متوفا به سال 1368 ه.ش ) نه تنها بزرگترين شاعر معاصر بلكه يكي از شعراي نامي ايران از ابتدا تا به امروز است كه در سروده هايش عرض ارادت و ادب خود را بارها به اهل بيت(ع) اظهار داشته است.
حكيم استاد شهريار از شيفتگان خاص امام رضا (ع) بود و شعر زير مشتي از اين خروار است كه به زباني ساده اما شيوا سروده شده است كه اشتياق زيارت حضرتش براي مشتاقان به خوبي در اين سروده بيان شده است :
دل‌ها که آرزوي امام رضا کنند
گويا زيارت علي مرتضي کنند
چون زنگ ماروان دل عشاق مي تپد
چون زائران روانه به دارالرضا کنند
در حسرت طواف تو ‌اي آشيان قدس
دل‌هاي پر شکسته، چه پر‌ها که وا کنند
مردم به پيک آه پيايي پيادگان
آتش سوار مرکب باد صبا کنند
آنجا طلاي گنبد و گلدسته کيمياست
وز کيمياي آن، مس قلبت طلا کنند
يک کاروان شوق به سوداي مشهدند
کآن صحن را به شور و نوا نينوا کنند
چاوش اگر به اهل قبور اين صلا دهند
خيزند مردگان و قيامت به پا کنند
ما را جواب کرده طبيبان و مي‌رويم
آنجا که درد‌ها به دعايي دوا کنند
فرض است اين زيارت و بايد ادا به وقت
اهل خدا فريضه نشايد قضا کنند؟
تا بازگشت قافله چشمان در انتظار
کز کيمياي گرد رهش توتيا کنند
نامرد جيفه خوار مرادي نمي‌دهد
آنجا برو که حاجت مردان روا کنند
با واصلان ذوق و صفا گو خداي‌را
با خستگان عشق و وفا هم دعا کنند
بيگانه را کجا خبر از لذّت حضور
اين‌ها حکايتي است که با آشنا کنند
سوداي اهل بيت دهد سود عاقبت
سوداگران، معامله گو با خدا کنند
زان لعل و خط بيار، نباتي و مصحفي
تا اهل دل مصالحه با ماسوا کنند
با دوست عرضه کن تو تقاضاي شهريار
بگذار دشمنان همه روي و ريا کنند
شايدگلواژه ناب »لذت حضور« كه استاد شهريار در اين شعر در نهايت سادگي به كار برده است براي زائران حضرتش آنچنان آشنا و دلربا باشد كه با هر بار خواندن اين شعر ، تكرار اين لذت تمام نشدني را براي حضوري دوباره تمنا كنند.
استاد شهريار در اين سروده به سادگي اما زيبايي مي سرايد: – مس قلبت طلا کنند – و زبان عاجز از توصيف اين گلواژه اي است كه استاد عاشق حضرت امام رضا(ع) به زيبايي هرچه تمام به كار برده است.
10 – حبيب اله چايچيان(حسان)
حبيب‌الله چايچيان (متولد 1302 تبریز- متوفاي 1396 هجري شمسي)، متخلّص به حسان، شاعر و مرثيه‌سراي اهل بيت(ع) در قرن چهاردهم شمسي است كه بيشتر سروده‌هاي او مدح و مرثيه اهل‌بيت(ع) است.
او از علامه اميني و علامه عسکري تأثير پذيرفته است. علامه اميني و آيت ا… العظمي امام خامنه‌اي او را تحسين و تشويق کرده‌اند. ديوان اشعار او در سه جلد به چاپ رسيده است.
»آمدم اي شاه پناهم بده« از سروده‌هاي معروف او است كه با توجه به سادگي شعر و زبان امروزي اش مورد توجه مشتاقان خورشيد هشتم ولايت قرار گرفته است و موسيقيايي بودن اين سروده كه مرحوم محمدعلي كريم خاني با آن صداي آسماني اش اين شعر را جاودانه كرد از ديگر امتيازات و توفيقات اين سروده زيباست.
آمدم اي شاه پناهم بده
خط اماني ز گناهم بده
اي حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
اي گل بي خار گلستان عشق
قرب مکاني چو گياهم بده
لايق وصل تو که من نيستم
اذن به يک لحظه نگاهم بده
اي که حريمت مَثل کهرباست
شوق و سبک خيزي کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمي جان‌ سوز به آهم بده
لشکر شيطان به کمين منند
بي‌ کسم اي شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهي کن به من
با نظري يار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سياهم بده
اي که عطابخش همه عالمي
جمله حاجات مرا هم بده
آن چه صلاح است براي ” حسان “
از تو اگر هم که نخواهم بده
اين شاعر خوش قريحه و عاشق در غزلي ديگر بي<قراري خود را براي منقبت و جلب محبت آن امام همام اشتياق به زيارت مشهدش را اينگونه بي آلايش نشان مي دهد:
آن خالقي که بر تن بي روح جان دهد
مهر تو رايگان به دل خاکيان دهد
شخص کريم، جودِ بلاشرط مي کند
آري خدا هر آنچه دهد رايگان <سوال داد
وصل تو را که خواسته ام بي گمان دهد
از خلقت تو خواست خداوند لامکان
ما را کنار رحمت عامش مکان دهد
گر جان دهم به يک نگهت سود با من است
کالاي خويش را که بدين حد گران دهد؟
بي امتحان مرا به غلامي قبول کن
رسوا شوم اگر دل من امتحان دهد
دارم اميد لطف تو گيرد چو دست من
دامان پر ز گرد گناهم تکان دهد
مي خواست گر خداي که نبخشد گناه ما
ما را چرا امام چنين مهربان دهد؟
آن پرچمي که بر سر بام حريم توست
راه بهشت را به محبان نشان دهد
قلب”حسان” به ياد تو از غصه فارغ است
در انتظار اين که به پاي تو جان دهد

11 – سعدي زمان
مرحوم استاد سيد رضا حسيني سعدي زمان ( متولد 1285 – متوفاي 1365 هجري شمسي در تبريز ) مشهور به سعدي زمان و متخلص به حسيني از شاعران بلندمرتبه مرثيه سراي تركي است كه در مرثيه و مدح اهل بيت(ع) و بخصوص شعر عاشورايي جايگاه خاصي در ادبيات تركي آذري دارد.
سعدي زمان به زبان فارسي هم شعرهايي در مدح و سوگ اهل بيت(ع) به نظم كشيده است كه نشان از تبحر اين شاعر دو زبانه در ادب فارسي است.
شيخ الاسلام سعدي زمان بارها به خاكبوسي امام هشتم(ع) نايل گرديده و حتي به جاروب كشان اين آستان بهشتي غبطه خورده است:
اي آنکه در اين بقعه تو جاروب زني
در رتبه فزونتر ز خديو زمني
اينجاست يکي باغ ز باغات بهشت
خوش باش که باغبان زيبا چمني
پرهاي ملک فرش در اين دربار است
هان صدمه به پرهاي ملائک نزني
جاروب باحترام و آهسته بکش
ترسم که پر مقربين در شکني
سعدي زمان كه به سرودن شعر در غزل و قصيده و قطعه شهره است ، گاهي هم به رباعي و دوبيتي بسنده كرده و به اهل بيت(ع) اينگونه عرض ادب نموده است:
اي نسيم صبحدم مُردم ز درد اشتياق
رو به خاک طوس يعني قبله گاه نُه رواق
بوسه زن بر آستان قدس و آن گه عرضه دار
اي به قربان سگان کوي تو طال الفراق
سعدي زمان استاد قصيده و غزل سرايي است و به طبعيّت از پيشينيان در عرصه قصيده نيز طبع آزمايي كرده و شوق بي وصف خود را به حضرت شمس الشموس(ع) نمايان ساخته است.
شاعر دلسوخته در قصيده اي كه در ادامه تقديمتان مي گردد حريم رضوي را بهشت معرفي كرده و زائران اين بارگاه منور را قابل حسرت خوردن و غبطه ديگران عنوان مي كند.
سعدي زمان، امام رضا(ع) را مظهر صفات خداوند توصيف كرده و با آرايه هاي ادبي زيبايي امامش را »شمس الشموس« و»دست کردگار« خطاب قرار مي<دهد و با تضرع از حضرتش ياري مي جويد.
اي دل اگر هواي بهشت است در سرت
ور مايلي که لؤلؤِ تر باشد افسرت
بر طوس کن گذر به حريم رضا نگر
تا جلوه گر بهشت شود در برابرت
بگذار فرق خويش بر آن آستان قدس
تا فرق فرقدان بکند غطبه بر سرت
از چشمه ی دو چشم سرشگ روان نگر
گر در دل است حسرت انهار کوثرت
وآنگه به خاک پاي شه طوس عرضه<دار
اي خسروي که جمله شهانند چاکرت
يا ثامن الائمه شه ملک اقتدار
اي مظهر صفات خداوند مَظهَرَت
شمس الشموس! شهره ی عالم شدي از آنک
هر صبحگاه سجده کند مهر خاورت
قربان زخم هاي دل نازنين تو
چون است سوز سينه پاک و مطهرّت
بر زخم هاي جسم و دو دست بريده?
عباس نامدار و عموي دلاورت
بگشا گره ز کار من اي دست کردگار
شاها دگر اميد ندارم بجز درت
اي دستگير خلق فتادم ز پا برآر
دستي به دستگيري من، جان خواهرت
رويم سياه و راحله ام بار معصيت
بهر عطا بر آمده ام خسروا برت
امروز عقده ی دلم از رأفتي گشاي
فردا شفيع باش به درگاه داورت
خواهي صله »حسيني« گر از شهريار طوس
باشد عطاي شاه ز دعبل فزونترت
سعدي زمان در قصيده اي ديگر با مطلع زير به مناسبت ميلاد فرخنده امام هشتم(ع) ،چكامه سرايي مي کند:
امروز جشن در همه ارض و سما بپاست
ميلاد ذي سعادتِ سلطان دين رضاست
سعدي  زمان، اين ميلاديه را با بيت دعاگونه زير به پايان مي رساند:
ما را مدام در کنف خود نگاهدار
يا رب بحق آنکه شه ملک ارتضاست
حسيني سعدي زمان شاعر كثيرالشعري در ارتباط با ائمه(ع) بخصوص امام رضا(ع) است.
شاعر در مدح حضرت امام رضا عليه السلام و بارگاه منور حضرتش قصيده ديگري را سروده و شعر گفتماني خود را با نغمه ها و آرايه هاي ادبي جذابي آراسته است.
به پير خرد گفتم اي عالم آرا
کجا بود طور و چه بود آن تجلّي؟
شاعر در اين قصيده كه طولاني تر از ديگر قصايد وي است با برشمردن فضايل رضوي به نغمه پردازي خود صفا و جلا مي دهد و از جمله جمال رضوي را جمالِ الهي بر مي شمرد به مصداق اين آيه كه مي فرمايد: … وَجهُ رَبّک وَ يَبقي
جناب سعدي زمان در ادامه اين سروده به واقعه به توپ بستن حرم رضوي توسط كفار روس اشاره مي كند …
بفرمان فرمانده شوم روسي
عدوي منازع به خلاق يکتا
کند افسران جهود و مسيحي
ز خون طاق پاک حرم را مُحنّا
سر و دست زوّار افتد ز پيکر
رود از رواق حرم خون چو دريا
يکي جان به لب در زبان ذکر يارب
يکي اشک ريزان به سر تيغ بُرّا
دهد کودکان جان در آغوش مادر
شود روضه ی شاه دين پر ز غوغا
ايا شاه دين اي وليِّ خداوند
شد آغشته با خون ز بس پير و برنا
زنان و يتيمان بي کس برآورد
چو اطفال جدت فغان واحسينا
چنان محشري گشت در طوس ظاهر
که هنگامه ی کربلا شد هويدا
چه گويم چه محشر چه شور قيامت
که صغري است در نزد آن حشر کبري
سعدي زمان به پاس اين همه عاشقي و نغمه سرايي در بارگاه رضوي در پايان اين قصيده شورانگيز و تاريخي از آن حضرت درخواست مي كند كه سالي يكبار زيارت بارگاهش را نصيب وي كند.
بخوان ميهمانم به هر سال، يکبار
بده در مديحت مرا نطق گويا
کسي پرسدم گر به مدح و رثايت
شهت جايزه داد؟ گويم چه شاها؟
به انصاف بنگر چه گويم به پاسخ
نعم گويم اندر جوابش و يا لا؟
12 – ميرزا حسين كريمي مراغه اي
استاد ميرزاحسين کريمي مراغه‌اي ( متولد 1310 – متوفاي 1401 هجري شمسي در مراغه ) شاعر مذهبي ، اجتماعي و طنز است كه بيش از 350 هزار بيت شعر از او به يادگار مانده است.
كريمي به فارسي و تركي شعرهاي خوبي دارد و در مدح و منقبت و سوگ اهل بيت (ع) شعرهاي دلنشيني سروده است.
وي چندبار در محضر مقام معظم رهبري شعرخواني كرده و پس از فوت اين شاعر خوش قريحه ، رهبر انقلاب از وي به عنوان شاعر شيرين سخن در پيام تسليتي كه صادر كردند نام مي برد.
اين شاعر فرهيخته ساده گويي را هنر سروده هاي خود قرار مي داد:
در خراسان جلوه ي ايزدنما دارد رضا
قبه ي زرين و ايوان طلا دارد رضا
کعبه از سعي و صفايش مسلمين را قبله شد
زمزم و سعي و صفا را صد صفا دارد رضا
زائرش کي آرزوي جنت العلا کند
جنتي جالب ز فردوس علا دارد رضا
گر عظيم است عرش رحمان در مقام و منزلت
آستاني اعظم از عرش خدا دارد رضا
شيعيان را دست حاجت جمله بر دامان اوست
جان به قربانش يد مشکل گشا دارد رضا
هر مريضي که اميدش قطع شد از هر طبيب
گو بيايد بر درش دارالشفا دارد رضا
هرشب جمعه شهيد کربلا مهمان اوست
فاش گويم در خراسان،کربلا دارد رضا
آه از آندم گفت يابن العم معذورم بدار
امتناع از خوردن زهر جفا دارد رضا
گفت مجبوري به فرمانم سر از طاعت مپيچ
گفت يارب بر قضاي تو رضا دارد رضا
اي کريمي هر چه مي خواهي بخواه از حضرتش
همچو بابش مرتضي جود و سخا دارد رضا
13 – حسين منزوي
زنده نام حسين منزوي ، غزلسراي برجسته معاصر (متولد 1325 زنجان- متوفاي 1383 تهران – مدفون در زنجان) برگزيده اولين دوره جشنواره بين‌المللي شعر فجر در بخش شعر کلاسيک است. هرچند وي در ادبيات نوين هم متبحر بود. شاعر در غزل زير عرض ارادت خود را نسبت به مرادش حضرت امام رضا(ع) به زيبايي بيان مي كند و امام عزيزش را سرور و فرمانرواي انس و جان معرفي مي كند و اعتراف مي كند كه زبانش از توصيف آن والامقام عاجز است :
در اين مشهد که هم بالين طوس و طايران خفته است
جهان جان و بالاتر از آن ، جانِ جهان خفته است
از اين جا بردمد خورشيد و اقطار جهان گيرد
زميني که در آن هشتم امام شيعيان خفته است
سرير ارتضا را ، اوست سلطان و رضا نامش
کسي که قاصر از توصيف اوصافش زبان ، خفته است
حريم کبريايش را چه گويم تا کنم تصوير ؟
به مدح او قلم از کار مانده است و بيان خفته است
عجب نبود اگر که اِنس و جانش، آستان بوسند
که اين جا سرور و فرمانرواي انس و جان خفته است
امام هشتم آري آن که هشته حشمت و جاهش
سرير عزّت و شوکت به فرق فرقدان خفته است
چنان شاهي که خاک مدفن پاکش به يُمن او
فروشَد سروري و برتري بر آسمان ، خفته است
14 – عابد تبريزي
زنده ياد محمد عابد تبريزي (متولد 1314 – متوفاي 1385 هجري شمسي در تبريز ) از شاعران كثير الشعر در ارتباط با اهل بيت(ع) است و شاگردان بسياري را در عرصه مديحه و مرثيه سرايي در تبريز تربيت كرده است.
از اين شاعر بيش از 25 هزار بيت شعر به يادگار مانده است.
استاد عابد نيز مانند همه شاعران آذربايجاني علاقه مندي وافري به امام رضا(ع) داشت و در سروده هاي مختلفي اين علاقه مندي را به نمايش گذاشته است.
اي عکسِ جمالِ کبريايي
اي سايه رحمتِ خدايي
اي صدرنشينِ سدره منزل
اي روشني سراچه ي دل
اي نقشِ جريده ي عنايت
سلطانِ قلمروِ ولايت
اين ابيات، ديباجه يك مثنوي است كه عابد شيرين كلام به امام غريبش تقديم كرده است.
اي وجهه ي آدميت از تو
اي هشت بهشت، خاکِ کويت
اي خُلدِ بَرين در آرزويت
اي قبله<ي عارفان مطافت
اي کعبه هميشه در طوافت
اي شمعِ جلالِ بزمِ عُرفان
سلطانِ زَمن، شهِ خراسان…
شاعر در بخش ديگري از اين مثنوي زيبا به شرف و عظمت خاك خراسان مي پردازد و اين سرزمين را ملجا و پناهگاه نااميدان و به نوعي سراي اميد معرفي مي كند:
اين خطه که چرخ چون تو ماه است
بر اهلِ يقين، پناهگاه است
جويند به جِد، اهلِ اُلفت
از خاکِ تو کيمياي عزّت
شد از همه جا کسي که ماُيوس
رو کرد به خاکِ خطهُ طوس
کاين جاست پناهِ بي پناهان
اينجاست صفاي رو سياهان
اين درگهِ رشگ عرشِ اَعلا
بر فوجِ ملک بوَد مُصلّا
چون فرش، عجب نه گر بدين در
جبريلِ اَمين فِکنده شَهپر
اي صادرِ جيبِ صبحِ اوّل
آرامِ دلِ نَبيّ مُرسل
اي نورِ نخست و ميرِ هشتم
هستي زِ تو غرق در تنعّم
اي ذاتِ تو نور رَسته از نور
عالم زِ تو غرقِ نور، چون طور…
جناب عابد، ابيات پاياني اين مثنوي را به دعا و مناجات اختصاص داده است:
يا رب به دعاي صبح خيزان
از سوزِ فراقِ اشک ريزان
يارب به نيازِ شب نشينان
دلسوختگان، غم آفرينان
با رحمتِ خود پناهمان ده
در بزمِ قبول راهمان ده
مرحوم عابد، در غزلي هم زبان حال زائران امام رضا عليه السلام را با زبان شعر بيان مي كند و در اين سروده تاكيد مي كند كه مانند همه زائران حضرتش عشقي به جز عترت و قرآن ندارد :
ما شيفتگان زائر درگاه رضاييم
پروانه ي دلسوخته ي شمع ولاييم
روکرده به اخلاص بر اين کعبه ي مقصود
لبيک زنان در حرم قدس و صفاييم
هر چند در اين خانه مقيميم و ليکن
جوياي تجلاي رخ خان خداييم
از لطف خدا ملک سعادت وطن ماست
تا ريزه خور خوان غريب الغرباييم
تا چهره نهاديم، بر اين درگه والا
از عزّ و تفاخر به فلک فرق بساييم
از سلطنت کون و مکان چهره بتابيم
تا بر در سلطان دو اقليم، گداييم
شد راهنما جاذبه ی لطف و عطايش
کز بهر طواف حرم عشق بياييم
ما را نبود عشق به جز عترت و قرآن
حاشا که گرفتار تمنا و هواييم
پرورده ي آيات خداوند مجيديم
گلبوته ي گلزار دلاراي هواييم
هستيم ز تبريز و در اين درگه والا
سرمست ولا در هوس کرب و بلاييم
عابدتبريزي در غزلي ديگر عرض ارادت خود را با سلام دادن به حضرت امام رضا(ع) با زباني ساده شروع كرده و به پايان مي رساند:
اَلسَّلام اي آستانت قبله ي جان اَلسَّلام
اَلسَّلام اي ملجأ أرباب عرفان اَلسَّلام
اي حريم بارگاهت مأمن اهل نياز
وي ز انوارت صفاي باغ رضوان اَلسَّلام
اي ز يمن بارگاه غبطه ي فردوس تو
خال روي هفت خط ملک خراسان اَلسَّلام
اي پر جبريل زير انداز پاي زائرت
خادمان درگهت حورا و غلمان اَلسَّلام
خود نه زوّارت به تکريم تو دست اندر بغل
خاضع شأنت رواق و طاق و ايوان اَلسَّلام
انبيا صف بسته از بهر طواف مرقدت
علويان با صد زبان پيشت ثناخوان اَلسَّلام
هر غبار انگيخت اينجا نفخه ی باد سحر
شد جواهر سرمه ی چشم محبّان اَلسَّلام
اي ملک تسبيح گو بر درگه والاي تو
اي فلک در بارگاهت چترگردان اَلسَّلام
اي پناه بي پناهان آستان عزّتت
اي گواه شأن تو آيات قرآن اَلسَّلام
ما و چشم اندر عطاي بيکرانت اي رئوف
حق زهرا رحمتي بر ما فقيران اَلسَّلام

15 – اميد سلماسي:

اصالتا اهل سلماس بوده و متولد پايتخت شعر آييني ايران يعني تبريز است و 22 سال است كه در اروميه ساكن است. وي از محضر استاداني چون مرحوم استاد شهريار ، مرحوم استاد شيدا ، استاد نظمي ، مرحوم استاد عابد و استاد احمد خسروشاهي فنون شعر را آموخته است.
نخستين مجموعه شعر آييني در آذربايجان غربي يك دهه پيش توسط وي در كتابي بنام «تو كيستي» انتشار يافت.
اميد سلماسي به زبان تركي دهها غزل ، قصيده ، قطعه، رباعي و دوبيتي در وصف و مدح و منقبت سلطان دين و دنيا حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع) تقديم كرده است و به فارسي نيز چند غزل و چند دوبيتي و رباعي سروده است.
اميد سلماسي نماينده صدها شاعر معاصر ترك زبان ايراني است كه با علاقه مندي به فارسي شعر مي سرايند و به اهل بيت(ع) و بخصوص به حضرت امام رضا(ع) عرض ارادت و ادب مي كنند:
گرفتار دردم که درمان ندارم
بجز درد و حال پريشان ندارم
من از لطف گل ها که با خار دارند
به لبخند گل ها هم ايمان ندارم
به کنج قناعت به جايي رسيدم
که چشمي به جاهِ سليمان ندارم
مکن عيبم اي دل چو مجنون
که منزلگهي جز بيابان ندارم
قدم در طريقي نهادم به مستي
که آگاهي از خطّ پايان ندارم
من اقرار دارم که در زندگاني
به پرونده ام غير از عصيان ندارم
محال است يکدم که آرام گيرم
جواني زِ کف رفت و سامان ندارم
به پيري ، پس از سال ها دل سپردن
براتي سوي شاه مردان ندارم
من از سلکِ افتادگانم ، اميدي
بجز شهريار خراسان ندارم…
…………………………………………….
منابع و مأخذ:
1 – ديوان 6 جلدي صائب تبريزي ـ به كوشش قهرمان خراساني
2 – ديوان فارسي فضولي – به كوشش حسيبه مازي اوغلو
3 – ديوان استاد شهريار_(2 جلدي) – انتشارات نگاه
4 – ديوان جوياي تبريزي – انتشارات برگ
5 – مجموعه اشعار حسين منزوي – انتشارات نگاه
6 – د\يوان خاقاني – به كوشش علي عبدالرسولي
7 – اشعار كريمي مراغه اي – سايت امام هشت
8 – كتاب عابد خلوت نشين – فاني تبريزي
9 – سايت تبريز پديا – مشاهير و مفاخر
10- ديوان اشعار فارسي سيدعمادالدين نسيمي – به كوشش حسين محمدزاده صديق

11- لمعات حسيني و كنز الحسيني – اثر سيد رضا حسيني سعدي زمان

12 – ديوان ملامحمد رفيع واعظ قزويني – به كوشش سيد حسن سادات ناصري

13 – روايت كفشداري ناصرالدين شاه – شهرآرا نيوز

14 – تو كيستي – مجموعه اشعار اميد سلماسي

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.